ミ★ミبــــــازی روزگــــارミ★ミ | ||
|
یک گل را تصور کن!!!
گلی که با تمام وجـــود می خواهی اش...
دلت ضعف میرود برای شَهدَش که کامَت را شیرین کند...
عـــــطرش مستت کند...
و زیباییش که صفا بخش حیــــاتت باشد...
بند بند وجــــــودت میخواد که بچینیش...
ولـــــــی...!!!
از ترس اینکه مبادا پژمــــرده اش کنی!!!
با حـــسرت از دورفقط تماشایش می کنی...
چون اگر حتی یک گلبرگ از گلبرگهایش کم شود!
هرگز خـــودت را نخـــــواهی بخشید...
از ســـــوی دیــــــــگر...
فکر دست های غریـبه که هر آن ممکن است
گلت رابچیند دیونه ات می کند
جز خدا و خودت کسی نمیداند که جانت به جانِ آن گل بسته است...
و تو داری با این ترس روزها را به سختی شب میکنی...!
و آرزو داری ای کاش میشد تابلویی بود کنار گلت,
که رویش نوشته بود:
ایــــن گـــــل صــــاحـــب دارد...
[ پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:این گل صاحب دارد, ] [ 15:15 ] [ DUYĞU ]
|
|
[ : بازی روزگار ] [ ] |